بابايي مريض شده
چند هفته پيش بابايي مريض شده بود و رفتيم درمانگاه از انجايي كه بابايي ميترسيد سرماخوردگيش به دختري سرايت كنه به دكتر گفت دارويي بديد كه زود خوب بشم بخاطر اين دختر كوچولو دكتر هم براي بابا هم امپول نوشت هم سرم و بعد از اينكه بابايي روي تخت خوابيد سرم بزنه گريه هاي فرنيا شروع شد:بابايي مريض شده بريم لونه ببيستان نه و من با اينكه فرنيا را از اتاق اوردم بيرون و بردمش پارك نزديك اما ساكت نميشد و پارك براش جذابيتي نداشت و فقط گريه ميكرد بابايي بابااااااااااايي بعد بلاخره سرم بابا تمام شد وامد توي پارك فرنيا رضايت به بازي داد و تا يك لحظه باباش را نميديد ميپرسيد بابايي ببيستان، امول(امپول) و دست از بازي ميكشيد خلاصه تا ال...